کوثر جونکوثر جون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نورچشمم، ثمره زندگیم

به دنيا آمدي

بيست و يكم ماه مبارك رمضان مصادف با شهادت حضرت علي (عليه السلام) بيست شهريور و 11 سپتامبر ساعت 17:45 تو چشم به جهان گشودي نور چشمم
20 شهريور 1388

برايم واسطه شو...

نور چشمم، دختر عزيزم، امروز دكتر گفت كه 100% تو دختري ، دختري كه مونس و همدم مادري . تو نيامده و نديده عزيزي؛ دلم براي ديدنت تنگ شده است، دلم براي بوسيدنت و ... امشب تولد امام سجاد(عليه السلام) است. مي خواستم در اين شب عزيز با خدا صحبت كنم اما مثل هميشه گناهانم حجابي شد تا نتوانم مستقيم حرفي بزنم! شايد تو واسطه خير شوي، واسطه اي كه به واسطه عصمت و پاكي ات ، واسطه ي شفاعت مادرت شوي... نازنينم، گناهانم زياد شده و غفلت هايم دلم را به درد آورده،دنبال روزنه اي هستم تا شايد بتوانم نوري به دلم بتابانم، و شايد خداوند به واسطه پاكي و عصمت تو ، مادرت را از گمراهي و غفلت نجات دهد... امشب توي كتاب تربيت فرزند آقاي مظاهري، از گناهي خوندم كه مدتي ...
5 مرداد 1388

براي مادرت دعا كن

براي تو عزيزترينم مي نويسم براي تو جوانه زندگيمان كه هنوز سر به خاك فرود نياورده ، و هنوز چشمان مادرت به جمالت روشن نشده است و هنوز نمي دانم دختري يا پسر... چه فرقي مي كند دختر با شي يا پسر؟! برايم آنقدر عزيزي كه مي دانم با همه نديدن ها ، اگر نيايي دلم عجيب برايت مي گريد... اما ... مدتي است چيزي آزارم مي دهد... عزيز دلم ، حكايت دفتر خاطراتت و نوشتن خاطره ها براي تو در كنار عكس شهدا ، كه زينت بخش صفحات اين دفتر است، شايد مرا براي روزي آماده مي كند كه بايد امانتي را كه روزي گرفته ام پس دهم! باورش برايم سخت است كه تو فقط امانتي ، و من بايد روزي تو را به صاحب اصلي ات برگردانم... البته نازنينم، همه دلبستگي هاي دنيا همين است ، همه آنها ا...
15 بهمن 1387

روزدتر به دنيا بيا

گلم امروز تو دوماهت شد و وارد ماه سوم شدي. امروز باباجونت به همين مناسبت يك رز آبي برام خريد . عجيبه ، همه تو رو خيلي دوست دارن، از استاد (رياضي و معادلاتم)دانشگاهم گرفته تا ماماني و آقاجونت و مخصوصا باباجونت، همه تو رو خيلي دوست دارن با اينكه هنوز نديدنت! ديشب فيلم يوسف پيامبر پخش كرد، در اين قسمتش حضرت يوسف بچه دار شد. وقتي اون لحظه رو نشون داد كه حضرت يوسف فرزندش رو بغل كرد ، اونقدر من و باباجونت دلمون براي ديدنت تنگ شد كه دلمون خواست زود تر به دنيا بياي!!
12 بهمن 1387

نگرانم...

قره عيني و ثمره فوادي...(نور چشمم و ثمره زندگيم) امروز تو حدود هفت ماه است كه درونم جوانه زدي. بزرگ شدي كوچك من... كمي دلتنگم و نگران، نگران تربيت تو، نگران آينده تو ... اما وقتي مي نويسم دلم آرام مي شود كه خداوند مهرباني كه تو را آفريده است ، خودش نگهدارت است، خودش هدايتت خواهد كرد... من و پدرت كجا مي توانيم گوشه اي از كمالات و جمالات و صفات بلند مرتبه اي كه او در تو آفريده ، برايت نشان دهيم و بياموزيم. شايد بهتر است ما خود باشيم و بگذاريم تو هم خودت باشي!!! خوديتي كه خدا آفريده ، سرشتي كه از همان ابتدا خداوند مهربان در روحت دميده. نگران بودم كه نكند كاري كنم كه تو اخلاق بدي را از من بياموزي و نگران بودم كه نكند تو صفات بد ماد...
12 تير 1387