کوثر جونکوثر جون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نورچشمم، ثمره زندگیم

آدرس گنج

کوثر عزیزم نازنینم دیشب یاد سرمایه های زندگی خودم و باباجونت افتادم . یاد ثروتی که دلم می خواد برای تو به ارث بگذارم! دخترم الان شاید خیلی ها با خودشون بگن اینا که ثروتی ندارن ، که بخوان به ارث بگذارن!!! اما من و بابا جونت یک گنجی پیدا کردیم که هر چقدر براش خرج می کنیم ده ها هزار برابرش به زندگیمون بر میگرده ! گنجی که تمومی نداره و تا آخرین لحظات زندگیمون، تو خوشی ها و سختی ها و مشکلات به دادمون می رسه و نجاتمون میده! گنجی به نام " دعای پدر و مادر" نازنینم فکر نکنی که این سرمایه کمیه، فکر نکنی تموم شدنیه، فکر نکنی ... می خوام برات بگم که من و بابا جونت از زیر صفر شروع کردیم!... کوثر عزیزم نازنینم دیشب یاد سرمایه های زندگی خود...
10 مهر 1390

عروسی عمو جون هادی یت

دیشب عروسی عمو جون هادی ات بود. کلی به شما خوش گذشت. تو ماشین ما ،شما و خاله جون زهرا و عمه جون عطیه و حورا جون ، عقب نشسته بودید. بابا جونت برای خوشحالی شما چند بار با ماشین ویراژ رفت و شما هم کلی ذوق کردید و خندیدید. توی ماشین همش دست می زدید و می خوندید عروسی ... عروسی... ماشین عروس ، عروسی... خلاصه کلی به هممون خوش گذشت . فقط آخرش مثل همیشه مامان جونت یک سوتی داد! یعنی یادم رفت هدیه عروس داماد رو بدم! وقتی داشتیم برمی گشتیم باباجونت ازم پرسید هدیه رو دادی؟ منم تازه یادم اومد چی رو یادم رفته بود! خلاصه برگشتیم و با کلی معذرت خواهی هدیه رو دادیم به مامانی که از طرف ما بده به عروس خانم و آقا داماد. نازنینم اون شب می شد تو چشم های ه...
10 مهر 1390

و خداوند به ما کوثر را عطا کرد ...

  20 شهریور توی زندگی ما یک روز فراموش نشدنی ست، روزی که خداوند به ما کوثر را عطا کرد دومین سالی هست که تولدش رو جشن می گیریم و امسال در کنار ما، هر دو تا مادربزرگش، پدربزرگش و عموها و خاله هاش هم بودند و خیلی زحمت کشیدن. خوشحالی بیش از حد کوثر ما رو خیلی ذوق زده کرده بود و از خوشحالی و شادیش بی اندازه خوشحال بودیم من هم سالروز تولدش که با یازده سپتامبر مصادفه رو با یک کاردستی، روی دیوار نشون دادم. دوست دارم دخترم عاقبت بخیر بشه همیشه براش دعا می کنم و هر کاری رو برای خوشبختیش انجام می دم. ...
24 شهريور 1390

زحمات عمو جونات برای تولدت

کوثر عزیزم دلم می خواد وقتی بزرگ تر شدی بدونی که برای همه ما عزیز بودی و هستی و همه اونقدر دوستت دارن که نمی دونم چطور خدا رو بخاطر این همه نعمت شکر کنم. عمو جونات و تنها عمه جونت حسابی خجالتمون دادن ... عمه جون عطیه ت : که یک نقاشی قشنگ برات کشیده بود و توی کارت تبریک برات نوشته بود: "ستاره گلم کوثر عزیزم دومین سالگرد تولدت را تبریک میگویم . دوستت دارم . از طرف عمه ات عطیه". می بینی چقدر دوستت داره ف تازه یک عروسک خوشگم برات خریده بود که خیلی ناز و ملوسه عمو جون مجیدت: که خیلی مهربونه و مدام برای تو هدیه های جور وا جور می خره و همیشه نازت رو می خره و کلی لوست می کنه ، برای همینه که همیشه تو رو به زور با گریه از عمو جون مجیدت جدا...
23 شهريور 1390

زحمات خاله جونات برای تولدت

تولدت مبارک عزیزم می خوام برات از کسانی بگم که خیلی دوستت دارن و خیلی برای جشن تولدت زحمت کشیدن. خاله جونات: خاله جون زهرات،که از خیلی وقت پیش مدام می پرسید که کی می خوایم برای تو تولد بگیریم و حتی توی مسافرتشون هم مدام برای تولد تو هدیه های جور واجور می خریده. و اونقدر ذوق داشت که از صبح تولدت خونه ما بود تا اتاق رو خوشگل کنه . خاله جون فائزه ت ، با اینکه حسابی خسته بود ، کلی برای سرخ کردن پیراشگی ها کمکم کرد .از هدیه هایی که برات گرفته بود معلوم بود که همه حواسش جمع تو بوده تا چیزهایی رو برات بخره که دوست داری. خاله جون فاطمه ت ، مثل همیشه همه جا کمک مامانته، مثل روزهایی که من دانشگاه می رفتم و اون بی دریغ از تو مراقبت می کرد ، ا...
22 شهريور 1390

حکمت جشن تولد

نور چشمم دو ساله شدی دو سال است چشمهایت به خوبی ها و بدی های زمین و زمینیان آشنا شده است. دو سال است که بهترین و مهمترین و بزرگترین کارهای زندگیت را تجربه کرده ای. تجربه ی مستقل ایستادن ، تجربه ی قدم اول و تجربه ی دل کندن از بزرگترین دل بستگی ات(شیر خوردن) و ...تجربه هایی که هر کدام مهم و مهم تر از دیگری هستند. تجربه ی قدم اول مهم است چون همیشه در تمام زندگیت قدم اول پشتوانه ی قدم های بعدیت خواهد بود. پس همیشه محکم و استوار گام بردار ، همیشه به لطف خدا ، در راه خدا و برای رضای خدا گام بردار. عزیزم بزرگ شدی آنقدر که معنی تشویق ها و کادو ها و تولد می فهمی . دیروز مدام با لذت ازت می پرسیدم امروز تولد کیه: تو هم با زبان شیرینت می گفتی: تول...
22 شهريور 1390

اولین سال تحویل با کوثر جان

آغاز سال ١٣٨٩ امسال تحویل سال تو در کنارمان بودی ، مثل همیشه با لبخند های زیبایت اما شیرین تر از گذشته ، الان تو می تونی بدون کمک بشینی و یکی از دندون هات کمی نیش زده، و شیرین زبونی هات (همون اغو بغوهات) کمی معنی دار تر شده! با کمک ل له چند قدمی بر می داری. حرکت دست و پاهات اونقدر زیاده که گاهی من که نگاه می کنم خسته می شم اما تو پر توان و پر تلاش وقتی روی زمین خوابیدی پاهات رو بی وقفه تکون می دی و به تشک زیر پات ضربه می زنی که من عاشق این بازی تو هستم... شش ماهه شدی عزیزم زمستان تمام شد و بهار دوباره همه جا رو سبز کرد. نازنینم تو هم مثل فصل های زیبای خداوند هیچ وقت توقف نکن اگر زمستانی آمد تلاش کن تا بهار شوی اگر گناهان مانند برگ ها...
1 فروردين 1389

سالگرد ازدواجمان

امسال سالگرد ازدواجمان با وجود تو رنگ و بوی دیگری داشت. همه شادیمان در لبخند ها و خنده های نا تمام تو خلاصه می شد. نازنینم امروز که چهار ماه از تولدت می گذرت با کمی کمک می تونی بنشینی. نمی تونم لذت شنیدن آغو بغو هایت که سعی می کنی جواب حرف هایم را بدهی برایت توصیف کنم. اما از الان معلومه که خیلی دختر شیرین زبون و پر حرفی می شی! اما از همه این ها زیبا تر خنده هاته که از هیچ کس دریغ نمی کنی، و همه اطرافیان به راحتی با کمی بازی ساده صدای خنده های زیبای تو رو می بینند. عزیز دلم، قول بده همیشه بخندی، به مامان قول بده همیشه همین قدر شاد باشی و خرسند. آخه مامان و بابا جونت طاقت دیدن غمت رو ندارن. شاد باش و شاد بزی... عزیز دلم این رو بدون ...
23 دی 1388