امروز تو معلمم بودی و من شاگردت!
کوثر عزیزم
امروز 13 فروردین سال 1392، روز طبیعت بود
امروز با خانواده مامان جونت در روز طبیعت دل به طبیعت زیبا و بکر کوه زدیم و از همه زیبایی های اون استفاده کردیم
اما چیزی که برای من امروز از همه چیز ارزشمندتر و زیبا تر بود علاقه زیاد شما به کوهنوردی بود ...
کوثر عزیزم
امروز 13 فروردین سال 1392، روز طبیعت بود
امروز با خانواده مامان جونت در روز طبیعت دل به طبیعت زیبا و بکر کوه زدیم و از همه زیبایی های اون استفاده کردیم
اما چیزی که برای من امروز از همه چیز ارزشمندتر و زیبا تر بود علاقه زیاد شما به کوهنوردی بود
این رو اون روزی فهمیدم که تو با یکی از هم سن و سالات تلاش می کردین از دامنه یک کوه بالا برین و تعجب همه رو برانگیخته بودین!
همونجا بود که ازم قول گرفتی که یه روز با هم بریم کوه.
امروز با اصرار تو بعد از نهار، دل رو زدیم به کوه، اونم دونفری!
راستش اول که خواستیم بریم بالا با خودم گفتم اولین بلندی که رسیدیم برمی گردیم.
وقتی به اولین بلندی رسیدم که شهر از اون بالا زیر پامون بود و داشتم ازیک صحنه بسیار زیبا لذت می بردم بهت گفتم "خوب کوثر جون... رسیدیم بالا... نگاه کن چقدر بالاییم ... خونه ها رو ببین چقدر کوچیکن...چقدر قشنگن..."
تو یک نگاهی به پایین کردی و بعد سرت رو چرخوندی به بالا و قله کوه رو نشونه گرفتی و گفتی "نه بابا ... ببین هنوز نرسیدیم بالا!"
و هر بار که من ساز ناکوک برگشتن می کردم تو با گفتن "نگاه کن بابا جون، دیگه چیزی نمونده، داریم می رسیم" دست کوچک تو من رو با خودش به بالا می کشوند
راستش اگه اراده تو نبود من هیچوقت نمی اومدم بالا، و اونجا بود که قبطه خوردم به اراده تو!
امروز تو معلم من بودی و به من درس اراده و سخت کوشی رو آموختی و من شاگردت!
خیلی خوشحالم و می دونم با این اراده و عزمی که داری می تونی بلندترین قله های زندگی ت رو فتح کنی و به موفقیت برسی و امیدوارم من و مامان جونت هم بتونیم توی موفقیت های تو شریک باشیم و همیشه در کنارت
خیلی دوست دارم عزیزم