براي مادرت دعا كن
براي تو عزيزترينم مي نويسم براي تو جوانه زندگيمان كه هنوز سر به خاك فرود نياورده ، و هنوز چشمان مادرت به جمالت روشن نشده است و هنوز نمي دانم دختري يا پسر...
چه فرقي مي كند دختر با شي يا پسر؟! برايم آنقدر عزيزي كه مي دانم با همه نديدن ها ، اگر نيايي دلم عجيب برايت مي گريد...
اما ... مدتي است چيزي آزارم مي دهد...
عزيز دلم ، حكايت دفتر خاطراتت و نوشتن خاطره ها براي تو در كنار عكس شهدا ، كه زينت بخش صفحات اين دفتر است، شايد مرا براي روزي آماده مي كند كه بايد امانتي را كه روزي گرفته ام پس دهم!
باورش برايم سخت است كه تو فقط امانتي ، و من بايد روزي تو را به صاحب اصلي ات برگردانم...
البته نازنينم، همه دلبستگي هاي دنيا همين است ، همه آنها امانت است و روزي گرفتني! اما تو فرق مي كني، تو 9 ماه با پوست و گوشت و جان من اجيني ، تو مدت ها نزديك تر از من به مني ، ثمره زندگيمان هستي، اما ... اما باز هم بايد دل نبست.
شايد بگويي چه مادر سنگدلي! كه هنوز من نيامده ام براي روز مرگم خود را آماده مي كند!
اما نه، گلم، عزيز دلم، من نه مرگ عادي كه بلند ترين درجات شهادت را برايت از خداوند خواستم. من از خدا خواستم كه ...
اما من هنوز به يقين نرسيده ام، هنوز با اين حرفها دلم مي گيرد و اشكم سرازير مي شود...
اما انگار هنوز باور ندارم كه انا اليه راجعون...
نوزادم، كودك دلبندم، تو برايم دعا كن ، تو كه هنوز پايت به دنياي نا پاكي باز نشده است ، تو كه هنوز پاكي و مقدس و تو كه ...
تو براي مادرت دعا كن ، دعا كن كه روحش بزرگ شود و بزرگ تر...
عزيز دلم(اشك هايم نمي گذارد شياهي قلمم را ببينم...)